در مکالمات خود با کودکتان از مربیگری هیجانات و همدلی استفاده کنید و شاهد تغییرات ایجاد شده در لحظات سخت باشید.والدین اغلب یا از این میترسند که کنترل خود را از دست بدهند و یا از این میترسند که اجازه دهند فرزندانشان کنترل خود را نسبت به احساسات منفی از دست بدهند و با توجه به همین ترس به راحتی میتوانند در دام استفاده ازتکنیکهای پرت کردن حواس برای آرام کردن کودکی که ناراحت است بیافتند.
در مکالمات خود با کودکتان از مربیگری هیجانات و همدلی استفاده کنید و شاهد تغییرات ایجاد شده در لحظات سخت باشید.
مارک و پسر هفت سالهاش، کریتون را تصور کنید. بعد از ساعتها ایستادن در صف برای سوارشدن وسیله بازی در دیزنیلند، درحالی که ازشدت گرما در گرمترین روز سال در لباسهای خاکی خیس عرق شدهاند، بالاخره به سر صف میرسند. کریتون به مارک که با پریشانی آستین خود را بالا میزند نگاه میکند. با چشمانی از حدقه بیرون زده کلماتی را میگوید که شاید آخرین کلماتی است که در آن لحظه مایک دوست دارد بشنود: "بابا ، من میترسم."
مثال دیگری را تصور کنید: روت و دختر پنج سالهاش، گبی. یک شب، دیر وقت، وقتی از محل کار به خانه میآید، گبی اصرار می کند که با او بازی “اسب آبی گرسنه” را بکند. خسته است، اما چون قادر به مقاومت در برابر دخترک زیبایش نیست، تسلیم میشود. پنج دقیقه بعد، از آنجایی که فراموش كرده بازی را به دخترش ببازد، با هق هق گریه ناگهانی دخترش شکه میشود. گبی کاملا کمآورده است.
در آخر، به عنوان آخرین نمونه لیندا و پسر ده سالهاش، تامی را در نظر بگیرید. او کلاس پنجم است و بعد از اردوی باغ وحش به خانه میآید، ولی آن روز به طور غیرمعمولی ساکت است. از سوالات مادرش : "چطور بود؟" با دوستات خوش گذشت؟ برایم تعریف کن!" عاصی میشود و به شکلی ناخوشایندی شروع به شکایت میکند که با توجه به اینکه یکی از قلدرهای کلاس به او گفته بچه کوچولو، او از رفتن به اتاق خزندگان اجتناب کرده است.
وجه اشتراک همه این مثالها چیست؟ آنچه در این عبارتها دیدید عبارتهای روزمره و بسیار آشنای کودکان برای درخواست حمایت والدینشان هستند. آنها فریادهایی برای درخواست همدردی و درک شدن هستند. هنگامی که کودکان آسیبپذیری خود را به والدینشان نشان میدهند، ازآنها میخواهند که در این داستان در کنار آنها باشند. همانطور که مثالهای بالا نشان میدهد، برای والدین پاسخ دادن به این درخواست زمانیکه از نظر احساسی فشار زیادی را تحمل میکنند، میتواند بسیار دشوار باشد. در چنین شرایطی باورهای مشترک غلط اجتماعی در کنار روانشناسی اساسی انسان تاثیرگذار است: والدین اغلب یا از این میترسند که کنترل خود را از دست بدهند و یا از این میترسند که اجازه دهند فرزندانشان کنترل خود را نسبت به احساسات منفی از دست بدهند و با توجه به همین ترس به راحتی میتوانند در دام استفاده ازتکنیکهای پرت کردن حواس برای آرام کردن کودکی که ناراحت است بیافتند. عزیزم گریه نکن، تو راه بازگشت به خانه بستنی می گیریم!" این جمله برایتان آشنا نیست؟
متأسفانه، این تکنیکها فقط "راه حلهایی" موقت برای "مشکل" هستند. تحقیقات نشان میدهد که آگاهی عاطفی لزوما نباید باآشکار کردن تمام احساسات ما همراه باشد و به هیچ وجه نیاز نیست که تمام احساس خود را به نمایش بگذارید و نقاط ضعف خود را در معرض دید شخص دیگری قراردهید. شواهد نشان میدهد، کودکانی که نمیتوانند برای درک شدن و جلب حمایت واقعی به والدین خود تکیه کنند، در این لحظات، احساس آسیبپذیری بیشتری میکنند و خارج از کنترل رفتارمیکنند. کودکانی که والدین مربی هیجانات ندارند در "بستری غیرواقعی" رشد میکنند.
بیایید به مثالهای قبل برگردیم. در مورد مارک و کریتون، پدر گرمازده، پریشان ،بداخلاق و با شنیدن تصمیم نهایی پسر مبنی بر سوار نشدن وسیله بازی، کلا ناامید شده است. اگر با کودکان زیاد وقت نگذراندهاید، خوب است که به یک مثال قدیمی برگردیم - مادر کودکی لایه،لایه لباس گرم تن کودک میکند و لحظهی قبل از بیرون رفتن برای برف بازی، کودک ناگهان اعلام میکند که باید سریعا به دست شویی برود. اگرچه در این مثال این نیاز فیزیکی کودک است که او را از بیرون رفتن منع میکند، اما اینجا نیاز عاطفی کریتون نیز به همان اندازه قابل توجه است. اگر پدربه او بگوید که بچه بازی در نیاورد یا ترس او را از روی دلخوری خودش مسخره کند، این پیام را به کریتون میرساند که احساسات او غیرمنطقی است، نباید به کسی نشان داده شود و اساساً نامطلوب و مشکل ساز است. حال تصور کنید که پدرش به سمت کودک خم شده وبگوید: "عزیزم، من هم ازبعضی وسیله بازیها میترسیدم! این یکی واقعاً بزرگ و ترسناکه، نه؟ میخوای با من سوارش بشیم یا یک وسیله بازی کوچکتر را امتحان کنیم؟ " به این شکل اعتماد کریتون به پدرش محکمترمیشود. او در بیان ترس خود احساس امنیت میکند و درک بهتری از احساسات خود و آگاهی از چگونگی تعامل با این احساسات به دست میآورد.
حال مثال روت و گبی را در نظر بگیرید: روت از کارخسته به خانه برگشته و به درخواست دخترش مشغول بازی هستند که در آخر، بازی به گریه گبی به خاطر باختش ختم میشود. روت بهعنوان یک مربی هیجانات، چه کاری باید انجام دهد؟ اواصلا تلاش نمیکند برای آرام کردن گبی به او قول بیسکوییت یا فردا به پارک بردنش را بدهد، بلکه کنار دخترش مینشیند و درباره اینکه در آن لحظه چه احساسی دارد از او سئوال میپرسد. او سعی میکند بفهمد چرا گبی اینقدر ناراحت است، با صبر و حوصله به پاسخهای دخترش گوش میدهد و به او کمک میکند تا با وضعیت احساسیاش کنار بیاید. او ممکن است بپرسد، "چی شده عزیزم؟ چون بازی را باختی ناراحتی؟ باختن خیلی بده، میدونم، من از باختن متنفرم. شاید بتونیم فردا هم بازی کنیم و تو منو ببری! این همیشه به کار خواهد آمد! " مانند کریتون، گبی احساس میکند مادرش از احساسات او آگاه است، احساسات او واقعی و مهم هستند و همه انسانها این احساسات را تجربه میکنند و نیاز به مهربانی و همدلی دارد. او مهارت بیشتر وارزشمندتری برای درک خود و دیگری به دست میآورد.
اکنون که این دو مثال را مرور کردیم، روشی که لیندا برای توجه کردن به پسرش، تامی که در باغ وحش مورد تمسخر قرارگرفته، بایداستفاده کند، کاملاً واضح به نظر میرسد. تامی که قبلاً توسط همکلاسی خود خجالت زده و تحقیر شده، نگران است که مادرش نیز احساس او را اشتباه برداشت کند و باعث ناراحتی بیشتر او شود. اگر او از مربیگری هیجانات استفاده کند، میتواند تجربهای کاملا متفاوت به وجود بیاورد. او فقط باید به اولین قدم یعنی همدلی بیندیشد. وقتی او خود را جای تامی میگذارد، ممکن است دوران کودکیاش رابه یاد بیاورد، زمانیکه به عنوان یک کودک توسط کسی مورد قلدری قرار میگرفت، و یا به زمانهای گذشتهای فکر کند که احساس میکرده توسط شخصی تخریب یا سرکوب شده است. چیزی که به احتمال زیاد اودر آن لحظه میخواسته این بوده که بهتر درک و حمایت شود- به طور خلاصه، آن حس مطلوبی که کسی به او بگوید“از یک قاره دیگر نیامده “و “همه چیز رو به راه است“را می خواسته است. با تصوراینکه تامی باید چه احساسی داشته باشد، خطرات اینکه به او بگوید از خودش دفاع نکند را میبیند و درعوض، میفهمد که بهترین چیزی که میتواند به او بدهد مهربانی و همدردی است.
فرزندپروری کار سختی است. در مکالمات خود با کودکتان از مربیگری هیجانات و همدلی استفاده کنید و شاهد تغییرات ایجاد شده در لحظات سخت باشید.
لینک مقاله:
https://www.gottman.com/blog/emotion-coaching-step-1-empathy/
[کپی برداری و نقل تمام یا قسمتی از این مطلب به هر شکل (از جمله برای همه نشریه ها، وبلاگ ها و سایت های اینترنتی) بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: سایت انتخاب بهتر” ممنوع است و شامل پیگیرد قضایی می شود]