انسانی که در زندگی خواستههای روشن و مشخص ندارد، مانند کشتیای است که در اقیانوس بدون رادار و قطب نما حرکت میکند. هر لحظه، هر طوفان و جنبشی مسیرش را کج میکند و پیدا نیست به چه سمت و سویی باید تغییر مسیر دهد و هر چیز میتواند او را از مسیر خود دور کند.
زندگی خردمندانه مؤلفهها و مصالح خاص خود را دارد که این مؤلفهها عبارتند از:
- هدف گزینی یا تعیین خواستههای بلندمدت و کوتاهمدت در زندگی؛
- اعتراف به خطاپذیری انسان یا پذیرفتن اینکه هیچکس در عالم بینقص و کامل نیست و همگان در زندگی کم و بیش خطا میکنند و اشتباه کردن بخشی از طبیعت انسانی ما است؛
- پذیرفتن غیرمشروط خود و دیگران، فقط ارزیابی رفتار خود و رفتار دیگران و نه شخصیت خود و آنها. قضاوت، سرزنش و درجهبندی نکردن کل شخصیت خود و دیگران بر اساس یک عملکرد یا رفتار خاص؛
- مسئولیتپذیری در خصوص احساسات ایجاد شده در خود، و فهم و پذیرش این نکتۀ مهم که ما همواره احساساتمان را خودمان به وجود میآوریم و یا در ایجاد آنها نقش بسزایی داریم؛
- واقعنگری، یعنی اتفاقات و رخدادها را واقعگرایانه ببینیم و از افتضاح سازی و فاجعه بینی اجتناب کنیم.
در ادامه به صورت مختصر به توضیح هر یک از مؤلفهها پرداخته میشود.
۱. هدف گزینی یا تعیین خواستههای بلندمدت و کوتاهمدت.
انسانی که در زندگی خواستههای روشن و مشخص ندارد، مانند کشتیای است که در اقیانوس بدون رادار و قطب نما حرکت میکند. هر لحظه، هر طوفان و جنبشی مسیرش را کج میکند و پیدا نیست به چه سمت و سویی باید تغییر مسیر دهد و هر چیز میتواند او را از مسیر خود دور کند. فقط پس از پیمودن بسیار متوجه میشود، به مقصد نرسیده است. تعیین هدف برای زندگی موفق و شادمانه بسیار ضروری است. اگر برای خود خواستههای روشن و مشخص بلندمدت و کوتاهمدت تعریف نکنیم، در دام کارهای روزمره گرفتار خواهیم شد. برای ایجاد تعادل بین خواستههای بلندمدت و کوتاهمدت باید خواستههای بلندمدت را به چند هدف کوتاهمدت تقسیم کرده و برای رسیدن به آن طرحی عملی تدوین کنید. پس از رسیدن به هر خواسته کوتاهمدت، بلافاصله به خودتان پاداش بدهید. تقسیم کارهای بزرگ به گامهای کوچکتر، سختترین کارها را نیز آسان و لذتبخش می کند.
فرض کنید میخواهید هزار کیلومتر راه را با پای پیاده بروید. وقتی به آن فکر میکنید، کاری غیرممکن به نظر میرسد و گاهی میتواند در شما احساس ناتوانی ایجاد کند. از این رو، نتیجه خواهید گرفت که هزار کیلومتر پیادهروی غیرممکن است. اگر به خودتان بگویید من باید هزار کیلومتر راه بروم، حالتان بدتر هم میشود. اما ظاهراً تقسیم کردن آن به چند کیلومتر، این پیادهروی را ممکن میکند و افکار و احساسات ناکام کننده را در شما پدید نمیآورد. نتیجۀ نهایی این خواهد بود که این چند کیلومترها در کنار هم قرار میگیرند و هزار کیلومتر را تشکیل میدهند. زندگی به روش خردمندانه به شما کمک میکند دنبال خواستههای واقعبینانه بروید و انرژی خود را صرف این خواستهها کنید. همچنین به شما یاد میدهد حتی اگر به خواستههایتان نرسیدید، خودتان را بپذیرید و باور کنید، زیرا شما خواستههایتان را انتخاب کردهاید، نه موفقیت و شکستها را.
۲.خطاپذیری انسان؛ هیچکس در عالم بینقص و کامل نیست و همگان در زندگی کم وبیش خطامیکنند.
اولین مرحلۀ حل هر مسئلهای، تعیین دقیق مسئله است. در رویکرد عقلانی توصیه میشود همواره مسئله را طوری تعریف کنید که مالکیت آن برعهدۀ خودتان باشد. منظور از مالکیت این است که مسئولیت آن را بپذیرید و قبول کنید که مسئله به شما مربوط است. دیگران یا شرایط بیرونی هم جزئی از مسئله هستند؛ ولی متعلق به خود دانستن مسئله به این معناست که احساسات، افکار و اعمال شما هستند که حالتان را بد میکنند. اگر در آغاز این مهم را بپذیرید، آنگاه مسئله را بهتر حل خواهید کرد. این موضوع به شما کمک میکند بر نگرشها، احساسات و رفتارهایتان حاکم شوید. شاید بپرسید آیا شرایط را نیز میتوانم کنترل کنم؟ گاهی اوقات شاید، ولی معمولاً نمیتوانید. با اینحال چگونگی پاسخ دادن به شرایط را میتوانید کنترل کنید. به گفتۀ ویکتور فرانکل، همواره بین محرک و پاسخ یک خط فاصله وجود دارد (محرک- پاسخ) این خط فاصله یعنی آزادی مطلق شما برای اینکه به محرک چگونه پاسخ بدهید.
بسیاری از آدمها در واقع نمیخواهند مسائل خود را حل کنند چون اگر ضعفهایشان را بپذیرند، خود را بیارزش خواهند پنداشت. اگر این باور را داشته باشید که من باید کامل و بیعیب باشم، طبق معمول و مانند همۀ افراد وقتی اشتباه کنید، آنگاه خود را بابت عیب و ایرادهایی که به گمانتان افتضاح است تحقیر خواهید کرد. شما از پذیرش اینکه بینقص نبوده و اشتباه میکنید میترسید و از این رو به انکار روی میآورید. انکار به این معناست که نمیپذیرید در ایجاد و تداوم مسئله نقش داشته یا دارید. بنابراین نخستین گام در حل مسئله به روش عقلانی، غلبه بر انکار و مسئولیتپذیری در قبال مشکل پیشرو است. برای این کار، خود را فردی بدانید که در فرآیند زندگیاش گاه موفق و گاه ناکام میماند، نه یک آدم همیشه موفق یا همیشه ناکام. هرگاه اشتباهی کردید، آن را بپذیرید و به خود و آدمهای مورد اعتمادتان اعتراف کنید. خود را بهعنوان فردی که همانند دیگران اشتباه میکند و گاه خواسته و ناخواسته به خطا میرود، بپذیرید. لازم نیست رفتارها، افکار و احساساتی را که باعث ناکامی شما میشوند، دوست داشته باشید؛ اما خود و تمامیت شخصیتتان را سرزنش، درجهبندی و تحقیر نکنید. چون تحقیر و سرزنش خود نه حالتان را بهتر میکند و نه عملکردتان را بهبود میبخشد.
۳.پذیرفتن غیرمشروط خود و دیگران، ارزیابی صرف رفتار خود و دیگران و نه کل شخصیت خود و آنها. قضاوت، سرزنش و درجهبندی نکردن کل شخصیت خود و دیگران بر اساس یک عملکرد یا رفتار خاص.
بینقص نبودن امری کاملاً انسانی است. در اینجا دو مفهوم کاملاً مستقل را باید از هم متمایز کنیم، ۱.متعلق به خود دانستن مسئله و پذیرش مسئولیت آن؛ ۲.تحقیر نکردن خود به خاطر نقصها و ضعفهای خود. منظور این نیست که به نقصهای خود افتخار کنید، بلکه منظور این است که با آنها معترف باشید و در عین حال خود را بهعنوان یک انسان ناقص، که اشتباه هم میکند، بپذیرید و دوست بدارید.
فلسفۀ زندگی خردمندانه در جملات زیر خلاصه میشود:
- من مساوی با رفتارم نیستم ولی مسئول رفتارم هستم.
- من مساوی با احساسم نیستم ولی من احساس میکنم.
- من مساوی با افکارم نیستم ولی من فکر میکنم.
- احساسات، افکار و رفتارهای من به مرور تغییر میکنند ولی ذات انسانی من تغییر نمیکند.
- چون عملکرد من بد است، دلیل نمیشود خودم انسان بدی باشم.
- من انسان درحال پیشرفتی هستم که هم کارهای خوب و هم کارهای بد انجام میدهد.
- چون مساوی با افکار، احساس، فکر و رفتارم نیستم میتوانم بپذیرم برخی رفتارها، افکار و احساساتم بد و زیان آورند، بنابراین من به خاطر این رفتارها، افکار و احساسات، انسان بیارزش و بدی نیستم.
- لازم نیست خودم را سرزنش و تحقیر کنم. میتوانم بدون سرزنش خودم و احساس گناهکاری در مورد گفتار، پندار و کردارم، مسئولیت گفتار، پندار و کردار خود را بپذیرم و از انجام آنها پشیمان شوم.
- من میتوانم به خاطر انجام دادن برخی کارها خود را مقصر بدانم ولی مجبور نیستم نسبت به خودم احساس گناه کنم. هرگز مجبور نیستم احساس گناهکاری کنم چون برای احساس گناهکاری کردن لازم است که من انتخاب کنم خودم را سرزنش یا درجهبندی کنم یا خیر و این کاملاً به من بستگی دارد.
۴.مسئولیتپذیری در خصوص احساسات ایجاد شده در خود، و فهم و پذیرش این نکتۀ مهم که ما همواره احساساتمان را خودمان به وجود میآوریم و یا در ایجاد آنها نقش بسزایی داریم.
شاید شما هم مانند دیگران این عبارت را بارها گفته یا شنیده باشید (تو عصبانیم کردی). چه اشتباهی! ما معتقدیم که افراد خود را به عمد عصبانی، غمگین، هراسان، ناراحت، خوشحال و هیجانزده میکنند. افراد این کار را با طرز فکرشان انجام میدهند. در واقع احساسات را خودتان در جسمتان ایجاد میکنید. بنابراین لازم نیست به خاطر احساسات خود، دیگران و گذشته را مورد سرزنش قرار دهید. بپذیرید که شخصاً مسئول احساساتتان هستید و بکوشید با بهبود طرز فکرتان احساسات را بهبود ببخشید. اگر مسئولیتگریزی کنید، چیزی جز رنج مداوم در انتظارتان نیست. تجربه هیجانی و داشتن احساسات مختلف بهخودیخود بد نیست. احساسات خود را به دیگران نسبت دادن و آنها را مسئول احساسات خود دانستن بد است. چون احساسات خود را در دستان کسانی میدانیم که هیچ کنترلی بر آنها نداریم. رویکرد عقلانی به ما یاد میدهد مسئولیت احساس خود را بپذیریم و اگر احساساتمان ناکام کننده است، آن را تغییر دهیم. تجربه کردن احساسات منفی مثل غم و ناامیدی به هنگام رودر رو شدن با وقایع ناخوشایند، طبیعی و به جا است چون احساسات منفی به ما کمک میکند تا با این اتفاقات کنار آمده و آن را تغییر دهیم. رویکرد عقلانی به ما کمک میکند تا در مواجهه با رویدادهای ناگوار و ناکامیهای روزمره احساس مناسبتری داشته و در زندگی خشنودی و رضایت بیشتری داشته باشیم.
۵.واقع نگری، یعنی اتفاقات و رخدادها را بهطور واقعگرایانه ببینیم و از افتضاح سازی و فاجعه بینی بپرهیزیم.
بنیانگذار روش عقلانی، آلبرت الیس تقریباً در تمام کتابها و مصاحبههایش میگوید، زندگی سراسر مسئله و گرفتاری است. اما روبهرو شدن با مشکل، فاجعه و هراسناک نیست. در زندگی انسان هر روز اتفاقات پیشبینینشده و بسیار ناخوشایندی رخ میدهند. اما فاجعه نیستند؛ چرا؟ چون فاجعه یعنی خیلی بد و کاملاً بد، افتضاحتر از بد، و بدتر از آنچه باید باشد. اما احتمال اینکه چیزی صددرصد بد باشد، بسیار کم است. صد و یک درصد بد هم غیرممکن است.
در واقعیت هیچ چیز به طور مطلق بد، زشت و ناپسند نیست چون همیشه میتوان بدتر از آنچه اتفاق افتاده را نیز تصور کرد. حرف ما این نیست که تجربه یا مسئلهای که برای شما رخ داده است بد است، یا کماهمیت است، حرف ما این است که چرا آن را بزرگ میکنید؟ اعتدال را رعایت کنید. تجربه یا مسئله شما همان قدر بد است که واقعاً بد است؟ با ذکر این گفته که فلان چیز افتضاح یا وحشتناک است، خودتان را به شدت ناراحت میکنید و با این کار نمیتوانید مسئله را رفع کنید یا با داشتن چنین مسئلهای همچنان زندگی خشنودی داشته باشید. شاید از این گفته تعجب کنید ولی ما معتقدیم شما بهعنوان یک انسان ظرفیت آن را دارید که این اتفاقات و ناکامیها را تحمل کنید. اگر واقعاً نمیتوانستید مشکلات و رنجهای زندگی را تحمل کنید، نابود میشدید. درست است که بسیاری میگویند (نمیتوانم تحمل کنم! ولی میبینیم که همچنان به زندگی خود ادامه میدهند. پس در واقع میتوانند آن را تحمل کنند. به خودتان بگویید و بپذیرید که میتوانم تحمل کنم؛ البته کار دشواری است. اگر واقعاً نمیتوانستید رویدادهای رنجآور و ناراحتکننده را تحمل کنید، وقتی با مشکلی روبهرو میشدید هرگز نمیتوانستید دوباره خشنودی را تجربه کنید. درحالیکه اگر اندکی به خود اجازه بدهید میتوانید به رغم اتفاقات ناخوشایند، بازهم خشنودی را تجربه کنید.
[کپی برداری و نقل تمام یا قسمتی از این مطلب به هر شکل (از جمله برای همه نشریه ها، وبلاگ ها و سایت های اینترنتی) بدون ذکر دقیق کلمات “منبع: سایت انتخاب بهتر” ممنوع است و شامل پیگیرد قضایی می شود]